بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى
بيعت و نقش آن در حكومت اسلامى
بيعت نزد لغويان
ب) فيومى: البيعه الصفقه على ايجاب البيع و تطلق ايضا على المبايعه والطاعه ومنه ايمان البيعه.2 وى دقيقا همان معنارا مى گويد كه خليل گفته است.
ج) راغب اصفهانى: بايع السلطان (با سلطان بيعت كرد) يعنى اين كه فرد به ازاى خدماتى كه سلطان انجام مى دهد پيروى و اطاعت از وى را پذيرفته و تضمين نموده است كه بدان مبايعه و بيعت مى گويند.3
د) ابن اثير: وى با ذكر حديث الا تبايعونى على الاسلام مى نويسد:
بيعت عبارت است از معاقده و معاهده. 4 از آن چه گذشت ملاحظه شد كه بيعت و بيع افزون بر آن كه از يك ريشه و ماده هستند, داراى معناى نزديك به هم نيز مى باشند. در سر اين ارتباط معنوى, ارباب لغت مى گويند: اصل اين واژه (ب,ى,ع) دلالت بر معاقده و مبادلهء مال به مال دارد, و بيعت نيز چون در حقيقت نوعى مبادله و معامله است از همين ريشه گرفته شده است. ابن اثير در ادامهء معناى بيعت مى افزايد: گويا هريك از آن دو مبايعان آن چه در اختيار دارد به طرف مقابل مى فروشد و جان و اطاعت و اختيار كار خويش را به دست او مى دهد.
بيعت در كلام دانشمندان
آيه الله سبحانى:
بيعـت اين اسـت كه بيعت كننده خود را در اختيار بيعت شونده قـرار مى دهـد و بيعت شونده سعى مى كند امـور او را بـه صـورت صـحـيـح تدبيركند گويا بيعت كننده وبيعت شونده به كارى تجارى اقدام مى كنند, زيرا هركدام از آن ها در مقابل ديگرى متعهد بر كارى مى شود.6 سخنان آيه الله سبحانى از يك سو شبيه سخن ابن خلدون است, چنان كه خود بدان اعتراف دارد و از سوى ديگر مانند سخن صاحب دراسات است. از اين رو همان اشكال بر آن وارد است.
آيه الله مكارم شيرازى:
بيعت عبارت است از تعهدى كه از ناحيهء بيعت كننده صورت مى گيرد بر اين كه از بيعت شونده اطاعت كند و مخالفت امر وى نكند, و گويا چيزى به او فروخته است.7 آن چه همهء اين دانش مندان بدان توافق دارند اين است كه بيعت از مقولهء تعهد است و طبعا مشمول اوفوا با العقود و لازم الاجراست اما در اين كه به وسيلهء انشا, انعقاد ولايت و امامت مى شود يا خير, دو نظريهء اول جواب مثبت مى دهد و دو نظريه اخير جواب منفى مى دهد.
اقسام بيعت
اقسام بيعت از جهت اهداف و محتوا:
الف) بيعه الاتباع : اين همان بيعتى است كه در عقبهء منا و نيز بعد از فتح مكه و اعلان اسلام, بر متابعت از خدا و رسول انجام شد.
قرآن مى فرمايد: ((يا ايـهـا الـنـبـى اذا جـاءك الـمـومـنـات يبايعـنـك على ان لايشركن بالله شيئا ولايسرقن و لايزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن و ارجلهن و لا يعصينك فى معروف فبايعهن واستغفر لهن))8.
مفاد اين بيعت, اطاعت از خدا و رسول است كه در قالب امور اعتقادى, اخلاقى و حقوقى جلوه كرده است. اين امور عبارت اند از:
شرك نورزيدن به خدا, دزدى نكردن, مرتكب فحشا نشدن, نكشتن فرزندان خود, تهمت نزدن و بالاخره نافرمانى پيامبر نكردن. در روايتى نيز آمده كه عباده بن صامت گفت: بايعنا رسول الله على السمع والطاعه فى العسر واليسر.)) 9
ب) بيعه الجهاد : اين همان بيعتى است كه معمولا فرمانده سپاه از نيروهاى تحت امر خود مى گيرد تا در ميدان جنگ تا آخرين قطرهء خون با وى باشند. قرآن كريم به اين نوع بيعت اشاره كرده و مى فرمايد: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه 10 اين بيعت به قرينهء آيات بعد, كه در آن سخن از مغانم كثيره, مخلفون و است, معلوم مى شود كه, بيعت جهاد است و مفاد و اسم پيمان صلحى هم كه بسته شد خود مويد اين حقيقت است. در روايتى نيز پيامبر صريحا فرمود: ابايعه على الجهاد. 11
ج) بيعه الخلافه و الامامه : اين هـمـان بيـعـتـى اسـت كه از عـصـر پيامبر و خـلـفا و ائـمـه با كـيـفـيـت مـخـصـوص آن زمان بـوده است و در امـروز نيز مـمـكن است به اشكال ديگر خودنمايى كند. و ويژگى آن, ملاك تشخيص موافق از مخالف بودن آن است. و انجام اين بيعت به معناى پذيرش ولايت امر در تمام امور و به تمام معنا است. بايد توجه داشت كه بيعت متابعت و بيعت جهاد, خود بخشى از بيعت خلافت و امامت است كه ممكن است در برخى از موارد از نوع اخير منفك شود و آن زمانى است كه شخص امام و خليفه به عنوان ولى امر, بيعت جهاد را از فردى بردارد, اما بيعت امامت قابل برداشتن نيست.
تقسيم بيعت از جهت گستردگى يا ضيق دايره
بيهقى مى نويسد: قدكانت طائفه منهم بايعوه قبل ذلك فى سقيفه بنى ساعده و كانت بيعته على المنبر بيعه العامه گروهى از مردم قبلا در سقيفه با ابوبكر بيعت كرده بودند ولى بيعتى كه روى منبر در مسجد صورت گرفت. بيعت عمومى بود.12
على عليه السلام بيعتى را كه با وى انجام شد به بيعت عمومى توصيف مى كند و مى فرمايد: وهذه بيعه عامه اين بيعتى عمومى است.13 وان العامه لم تبايعنى لسلطان غالب عموم مردم با من با زور بيعت نكردند.14
ب) بيعت آغازين و بيعت مجدد: از سوى ديگر بيعت ممكن است بيعت اوليه تلقى شود چنان كه افراد و قبايلى به حضور پيامبر مىآمدند و بر اسلام و اطاعت با وى بيعت مى كردند, و در فرصتى ديگر, مخصوصا در مواقع بحرانى براى تاكيد وفادارى, مجددا بيعت مى كردند كه عنوان تجديدبيعت به خود مى گيرد كه پس از اين بدان اشارت خواهيم كرد.
مراتب بيعت
الف) بيعت تمام معيار: در روايتى عباده بن صامت مى گويد: بايعنا رسول الله على السمع والطاعه فى النشاط والكس وعلى النفقه فى العسر واليسر وعلى الامر بالمعروف والنهى عن المنكر وعلى ان نقول: فى الله تاخذنا لومه لائم و على ان ننصره اذا قدم علينا يثرب فنمنعه مما نمنع منه انفسنا وازواجنا وابناءنا15 با پيامبر اين گونه بيعت كرديم كه هرچه بگويد بشنويم و اطاعت كنيم (سمعه وطاعه) چه در حال نشاط و خوشى و چه در حال ناخوشى, و او را كمك مالى كنيم چه در سختى و چه در آسايش, امربه معروف و نهى ازمنكر كنيم, تحت تاثير تبليغات و شماتت ها قرار نگيريم, به هنگام ورود پيامبر به مدينه او را يارى و حمايت كنيم چنان كه زن و فرزند خود را حمايت مى كنيم. سيوطى اين روايت را زير بيعت رضوان و حديبيه نقل مى كند, اما قرائن و شواهد حكايت از آن دارد كه اين بيعت مربوط به بيعت عقبهء دوم مى باشد.
ب) بيعت تا پاى جان: در روايتى سلمه بن اكوع مى گويد: بايعت رسول الله تحت الشجره.
قيل على اى شىء كنتم تبايعون؟ قال: على الموت در بيعت رضوان با پيامبر بيعت كردم. پرسيده شد بر چه چيز بيعت كردى؟ گفت: تا پاى جان 16.
ج) بيعت در حد فرارنكردن از جنگ: در روايتى معقل بن يسار مى گويد: بايعناه على عن لانفر با پيامبر بيعت كرديم كه فرارنكنيم17. از اين رو برخى از مفسران و فقها مى نويسند:
گاه در ضمن بيعت شرايط و حدودى براى آن قرار مى دادند مثلا: بيعت تا حد فرارنكردن, بيعت تا پاى مال, بيعت تا پاى جان و بيعت تا سرحد همه چيز حتى ازدست دادن زن و فرزند.18 نسائى با ذكر رواياتى به يازده قسم از بيعت اشارت كرده است كه عبارتند از: البيعه على السمع والطاعه, البيعه على ان لاتنازع, البيعه على القول بالحق, البيعه على القول بالعدل, البيعه على الاثره, البيعه على النضح, البيعه على ان لانفر, البيعه على الموت, البيعه على الجهاد, البيعه على الهجره, البيعه على فراق المشرك. 19
كيفيت بيعت و شيوه هاى آن
صفقت له بالبيعه اى ضربت بيدى على يده و نيزاز تعبير قرآن به يدالله فوق ايديهم, اين گونه برداشت مى شود كه در اعلان بيعت و پيروى, دست نقش اساسى داشته است, چون با نهادن دست در دست يكديگر پذيرش مفاد بيعت را اعلام مى كردند كه به اشكال مختلفى بروز مى كرده است.
الف) بيعت مستقيم: اين كه هركسى دست خود را در دست پيامبر, خليفه و يا امام قرار مى داد و يا اين كه دست خود را به دست او مى زد. چنان كه در جريان بيعت عقبه مى گويند: اول من ضرب على يد رسول الله البراءبن معرور ثم تتابع القوم. 20
ب) وساطت نمايندهء اعزامى به سوى مردم: اگر مـردم بـه دلـيـل بعـد مـسـافـت و يا دليل ديـگرى نمى تـوانـسـتند به طور مستقيم با فرد مورد نظر بيعت كنند, با فرستاده وى بيعت مى كردند. چنان كه با حضرت مسلم, نمايندهء حضرت امام حسين(ع) در كوفه بيعت كردند.
ج) وساطت نمايندهء اعزامى از سوى مردم: در برخى از موارد بيعت اهالى, اين گونه صورت مى گرفت كه جمعيت منطقه يا قبيله اى نمايندهء خود را به سوى پيامبر, خليفه و امام اعزام مى كردند تا وفادارى مردم آن شهر را اعلام نمايند. اين دو شيوه, مخصوصا بعد از گسترش اسلام و فزونى جمعيت مسلمانان و پراكندگى آن ها, رواج داشته است. هيئت هاى نمايندگى از قبايل, بيان گر اين نوع از بيعت است.
د) وساطت ابزار: در برخى از موارد بنا به دلايلى غير از بعد مسافت و امثال آن كه امكان تصافق مستقيم نبود, امورى ديگر نقش واسطه را برعهده مى گرفت چنان كه بعد از فتح مكه و گرفتن بيعت از زنان, عملى شد كه به روايات آن پس از اين اشارت خواهد شد. هـ) ابزار كنونى: اگر بناباشد امروزه نيز بيعت گرفته شود بديهى است كه تحت تاثير زمان و تحول در ابزار, اين شيوه ها نيز متحول خواهدشد و دست كم اخذ بيعت به صورت اخذ راى انجام مى گردد كه پس از اين شرح خواهيم داد.
بيعت در نزد شيعه و سنى
1ـ بيعت گرفتن پيامبر(ص) براى على(ع): در روايت احتجاج آمده كه: كذلك اخذ رسول الله(ص) البيعه لعلى بالخلافه على عدد اصحاب موسى فنكثوا البيعه الاوانى قد بايعت الله وعلى قدبايعنى وانا آخذكم بالبيعه له عن الله عزوجل21 پيامبر براى خلافت على به تعداد اصحاب موسى بيعت گرفت, ولى آن ها آن را نكث (نقض) كردند و نيز فرمود: بدانيد من با خدا بيعت كردم و على با من بيعت كرده, و من از سوى خدا از شما براى على بيعت مى گيرم.
2ـ بيعت على(ع) با خلفاى سه گانه: خواه به فوريت ويا كندى و خواه از روى ميل ورغبت و يا على رغم ميل باطنى آن حضرت. 3ـ نپذيرفتن بيعت ابوسفيان از سوى على(ع): قال: اباحسن! ابسط يدك حتى ابايعك فابى على عليه22 ابوسفيان گفت: اى ابوالحسن! دستت را بده تا با تو بيعت كنم كه على نپذيرفت.
4ـ بيعت مردم با على( ع ) : بعد از قتل عثمان مردم با ميل خود با على بيعت كردند و او نيز بيعت آن ها را پذيرفت. خود مى فرمايد: انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان23 همان مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من هم بيعت كردند.
5ـ حساسيت على(ع) نسبت به بيعت شكنى اصحاب جمل: على(ع) از بيعت شكنان جمل ناراحت بود, به ويژه از برخورد طلحه وزبير كه بعدا به روايات آن اشاره خواهدشد.
6ـ بيعت مردم با امام حسن مجتبى (ع) : در تاريخ آمده است كه : فبايعه الناس على انه الخليفه والامام24 مردم با آن حضرت به عنوان خليفه و امام بيعت كردند. خود امام مجتبى(ع) نيز در نامه اى به معاويه مى نويسد: وادخل فيما دخل فيه الناس من بيعتى فانك تعلم انى احق بهذا الامر منك 25 در بيعت من ـكه مردم در آن وارد شده اند واردشو, زيرا تو خود مى دانى كه من به اين امر از تو سزاوارترم.
7ـ بيعت نكردن امام حسين(ع) با يزيد: فرمود: مثلى لايبايع مثله چون منى با مثل او بيعت نمى كند.
8- بيعت گرفتن مسلم از مردم كوفه براى امام حسين(ع): تاريخ مى نويسد: و اخذه البيعه للحسين بن على 26 مسلم براى حسين بن على بيعت گرفت. وبايع الناس حتى بايعه منهم ثمانيه عشر الفا27 هجده هزار نفر با او بيعت كردند.
9ـ برداشتن بيعت امام حسين از اصحابش در شب عاشورا: فرمود: قد عزمت لكم فانطلقوا جميعا فى حل ليس لكم من ذمام البته بيعت جهاد را از آن ها برداشت نه بيعت امامت و اطاعت را28.
10ـ بيعت مردم كوفه با زيدبن على براى خون خواهى از امام حسين: مورخان دربارهء وى مى نويسند: فلما وصل الى الكوفه اجتمع اليه اهلها فلم يزالوا له حتى بايعوه على الحرب چون زيد به كوفه رسيد مردم آن شهر اطرافش را گرفتند و از او جدا نشدند تا اين كه براى جنگيدن با او بيعت كردند.29
11ـ بيعت مردم براى ولايتعهدى حضرت رضا(ع): خود حضرت در جريان اخذ بيعت فرمود: كل من بايعنا بايع بفسخ البيعه غير هذا الفتى فانه بايعنا بعقدها همهء كسانى كه با من بيعت كردند به جاى عقد بيعت, بيعت را فسخ كردند مگر اين جوان كه عقد بيعت نمود. 30 حضرت با اين سخن به كيفيت بيعت اشاره مى كند.
12ـ بيعت مردم با حضرت مهدى(عج) به هنگام ظهور: امام باقر(ع) در اين باره مى فرمايد: فوالله لكانى انظر اليه بين الركن و المقام يبايع الناس بامر جديد گويى او را مى بينم در بين ركن و مقام كه مردم با وى در كارى جديد بيعت مى كنند. 31 امام صادق(ع) نيز مى فرمايد: ينادى باسم القائم فيوتى وهو خلف القائم ثم يوخذ بيده فيبايع قائم را به نام صدا مى زند و او به پشت مقام آورده مى شود, سپس مردم شروع به بيعت با وى مى كنند. 32 اگرچه مفهوم بيعت در بينش شيعه و سنى متفاوت است, اما اجمالا در بين هردو وجود دارد كه نمونه هاى آن بيان شد.
بيعت در قرآن
اگرچه به بعضى از انحا در مباحث ديگر نيز اشاره شده است, ولى در اين جا از زاويهء ديگرى بدان نگريسته مى شود.قرآن كريم درسه آيه به بيعت مردم با پيامبر اشارت دارد:
الف) سورهء فتح: مى فرمايد: ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يدالله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه ومن اوفى بما عاهد عليه الله فسيوتيه اجرا عظيما33 اى پيامبر آن ها كه با تو بيعت مى كنند درحقيقت با خدا بيعت مى كنند. دست خدا بالاى دست آن هاست. پس هركس پيمان شكنى كند, به زيان خود پيمان شكنى كرده است و آن كس كه نسبت به عهدى كه با خدا بسته وفاكند, به زودى به پاداش بزرگى خواهدرسيد. در آيه ديگر همين سوره مى فرمايد: لقد رضى الله عن المومنين اذ يبايعونك تحت الشجره 34 خداوند از مومنان راضى شد, هنگامى كه در زير آن درخت با تو بيعت مى كردند. در اين دو آيه اين نكته ها وجوددارد:
1. بيعت با پيامبر, بيعت با خداست چراكه اطاعت از پيامبر اطاعت از خداست.
2. بيعت با پيامبر حمايت و نصرت الهى را جلب مى كند.
3. زيان پيمان شكنى به خود ناكث و ناقض برمى گردد.
4. وفاى به بيعت نه تنها ثمره دنيوى دارد, بلكه اجر عظيم اخروى نيز دارد.
5. اين بيعت با توجه به قرائن و شواهد, بيعت جهاد است نه بيعت زعامت و امامت.
6. با توجه به عبارت لقد رضى الله اين بيعت به بيعت رضوان مشهورشد.
7. مسلما اطلاق و عموم آيه, تخصيص خورده است و همه بيعت كنندگان در رضايت خدا باقى نماندند.
بارزترين نمونه آن عبدالله بن ابى, رئيس منافقان مدينه, است كه او نيز در اين بيعت شركت داشته و حال آن كه مشمول ولاتقم على قبره 35 گرديد. تعبير به اذ يبايعونك به جاى بايعونك نيز مويد همين معناست يعنى به هنگام بيعت, از آن ها به خاطر آن عمل خاص راضى بود اما در همه اوقات و با هر شرايطى, خير.
ب) سورهء ممتحنه: ياايها النبى اذا جاءك المومنات يبايعنك على ان لايشركن بالله شيئا ولا يسرقن و لا يزنين و لا يقتلن اولادهن و لا ياتين ببهتان يفترينه بين ايديهن وارجلهن ولايعصينك فى معروف فبايعهن 36 اى پيامبر! هنگامى كه زنان مومن نزد تو آيند و با تو بيعت كنند كه چيزى را شريك خدا قرارندهند, دزدى نكنند, آلوده به زنا نشوند, فرزندان خود را نكشند, تهمت و افترا نياورند و در هيچ كار ناشايسته اى مخالفت فرمان تو نكنند, با آن ها بيعت كن.
دو نكته:
2ـ ازاين بيعت به خوبى روشن مى شود كه اسلام همان گونه كه براى مردان, حقوق و شخصيت قائل است براى زنان نيز به عنوان نيمى از جامعهء انسانى ارزش قائل است و اين بدان معنا است كه در جامعهء اسلامى زنان دوشادوش مردان در امور سياسى, اجتماعى و نقش دارند.
بيعت در اخبار و روايات
1ـ در روايتى امام صادق(ع) مى فرمايد:
((لما فتح رسول الله مكه بايع رجال ثم جاءت النساء يبايعنه فانزل الله عزوجل يا ايها النبى قالت ام حكيم يارسول الله كيف نبايعك قال اننى لااصافح النساء فدعا بقدح من ماء فدخل يده ثم اخرجها فقال ادخلن ايديكن فى هذا الماء)) 37
هنگامى كه پيامبر مـكه را فتـح كرد ابــتدا مردان با آن حضرت بيعت نمودند, پس از آن زنان بــراى بيـعت آمدند كه آيــهء يا ايــها النــبى نازل شد.
ام حكيم, همسر عكرمه پسر ابوجهل, گفت: اى رسول خدا! چگونه بيعت كنيم؟ پيامبر فرمود: من با زنان مصافحه (دست دادن) نمى كنم و بعد دستورداد ظرف آبى آوردند و دست خود را در آن فروبردند و بيرون آوردند و به زنان دستورداد دست خود را در آن آب فروبرند.
2ـ در روايتى امــام كــاظم(ع) از پــدر بزرگــوارش نقــل مى كنــد كه: لــما هاجر النبى الى المدينه وحضر الخروج الى بدر دعا الناس الى البيعه فبايع كلهم على السمع والطاعه38 بعد از هجرت پيامبر به مدينه, وقتى مى خواست به سوى جنگ بدر برود همگان را به بيعت دعوت كرد و آن ها نيز سمعا و طاعتا بيعت كردند.
3ـ سيوطى در تفسير الدر المنثور در خصوص بيعت زنان بعد از فتح مكه مى نويسد:
سليمى بنت قيس گفت: جئت رسول الله ابايعه على الاسلام فى نسوه من الانصار39 ونيز مى نويسد: جاءت اميميه بنت رقيقه الى رسول الله(ص) فبايع على الاسلام فقال ابايعك على ان لاتشركى 40.
4ـ يعلى بن اميه مى گويد:
روز فتح مكه همراه پدرم به حضور پيامبر رسيديم و عرض كردم يا رسول الله با پدرم بر هجرت بيعت كن, فرمود:
((ابايعه على الجهاد وقدانقطعت الهجره)) بر جهاد با او بيعت مى كنم يعنى بيعت او را مى پذيرم زيرا هجرت پايان يافت.41
5ـ شخصى به نام جرير مى گويد: به هنگام بيعت كردن مردم با پيامبر به حضور آن حضرت رسيدم و گفتم:دستت را بده تابا تو بيعت كنم و هر شرطى كه مى خواهى قراربده.
فرمود: ابايعك على ان تعبدالله وتقيم الصلوه وتوتى الزكاه وتناصح المسلمين وتفارق المشركين 42 با تو بيعت مى كنم (بيعتت را مى پذيرم) بر اين كه خدا را عبادت كنى, نماز را برپا دارى, زكات بدهى, رفيق مسلمانان باشى و از كفار دورى گزينى.
6ـ آن چه در نهج البلاغه دربارهء بيعت با حضرت على(ع) و مكاتبات آن حضرت با معاويه و طلحه و زبير آمده است از جمله اين كه حضرت به معاويه نوشت: انه بايعنى القوم الذين بايعوا ابابكر وعمر وعثمان على ما بايعوهم عليه 43 اى معاويه! همان هايى كه باابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من هم بيعت كردند.
بيعت در تاريخ اسلام
در عصر نبوى نيز بيعت هاى سرنوشت سازى به وقوع پيوست كه از همه مهم تر دو بيعت انصار است.
بيعت هاى عقبهء اول و دوم
پيامبر در بيعت عقبه دوم فرمود: ابايعكم على ان تمنعونى مما تمنعون منه نساءكم وابناءكم46 با شما بيعت مى كنم تا چنان كه زنان و فرزندان خويش را حمايت مى كنيد, مرا نيز حمايت كنيد. اين دو بيعت آن چنان سرنوشت ساز بود كه زمينه ساز هجرت پيامبر و اصحاب را به يثرب فراهم كرد و باعث شد كه اين شهر به عنوان مدينه النبى و مركز حكومت پيامبر و محل نزول نيمى از قرآن درآيد. هم چنين هيئت هايى از قبايل براى بيعت مىآمدند كه برخى از آن ها به خاطر شرايط غيرمقدور, بيعت انجام نمى گرفت.47
مفهوم بيعت ها
بيعت هاى نبوى
چراكه نبوت و همهء مقامات ناشى از آن, ازناحيه ذات حضرت حق بدو افاضه شده بود و مردم موظف به اطاعت از آن حضرت بودند.اطيعوا الله واطيعوا الرسول از اين رو هر كسى كه به وى ايمان مىآورد به همه مسئوليت ها و مقامات وى نيز معترف مى شود و هيچ نيازى به بيعت ندارد.
بيعت خلفا
بيعت با على(علیه السلام)
بررسى
((والله لقد تقمصها فلان وانه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى فرايت ان الصبر على هاتا احجى فصبرت وفى العين قذى وفى الحلق شجى)) 53
به خدا سوگند فلانى ( ابوبكر ) رداى خلافت را بر تن كرد, در حالى كه خوب مى دانست كه جايگاه من نسبت به آن (حكومت و خلافت) همانند محور سنگ هاى آسيايم عاقبت ديدم بردبارى و صبر به عقل و خرد نزديك تر است, لذا شكيبايى پيشه كردم ولى به كسى مى مانم كه خاشاك در چشمش و استخوان در گلويش باشد.چنان كه در جاى ديگر از گزينش و بيعتى كه صورت گرفته بود
و امر خلافت در جاى ديگر قرار داده بود گلايه مى كند و مى فرمايد: ((فوالله ما كان يلقى فى روعى ولا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامرمن بعد(ص) عن اهل بيته ولا انهم منحوه عنى من بعده فما راعنى الا انثيال الناس على فلان يبايعون)) 54
به خدا سوگند هرگز فكر نمى كردم و به ذهن ام خطور نمى كرد كه عرب, بعد از پيامبر, امر امامت را از اهل بيت او بگردانند آن ها آن را از من دور سازند, تنها چيزى كه مرا ناراحت كرد, اجتماع مردم اطراف فلان بود كه با او بيعت كنند.
از همهء اين ها به خوبى روشن مى شود كه حضرت(ع) با استدلال به بيعت هاى مردم با وى نمى خواهد خلافت خود را با بيعت اثبات كند, بلكه در مقام جدال با خصم, و استدلال به همان منطقى است كه مقبول اوست, چراكه آن ها بر بيعت مردم تكيه مى كردند و حضرت نيز به همان ملاك و معيار تمسك مى كند به ويژه كه مخاطب اين استنادها يا معاويه است كه در شام بود و به بيعت با على(ع) اشكال تراشى مى كرد, يا طلحه و زبير كه پيمان شكستند و جزء ناكثين شدند و يا عبدالله بن عمر, سعدبن ابى وقاص, محمدبن مسلمه, حسان بن ثابت, اسامه بن زيد و زيد ابن ثابت و كه با آن حضرت اصلا بيعت نكردند.
نقش بيعت
1ـ بيعت هاى نبوى و علوى براى نبوت و امامت نبوده بلكه براى حكومت بوده است.
2ـ اين بيعت ها براى تاكيد و دل پذيرى و اطاعت بيش تر صورت گرفته است.
3ـ گرفتن بيعت براى رعايت شيوه متعارف مردم بوده, چرا كه در عرف و عادت هاى مردم اين معنا وجودداشته كه رياست و رهبرى بايد با انتخاب و اخذ بيعت مسلم شود, از اين رو پيامبر و على نيز براى تحكيم ولايت ظاهرى چنين كردند. 55
4ـ تنصيص بر نبوت و امامت در مرحله اقتضا است ولى بيعت براى مرحله فعليت است.56
5ـ اين بيعت ها تنها علامت اعتراف و پذيرش نبوت و امامت است.57
6ـ اين بيعت ها تنها ملاك براى اعمال ولايت و حكومت است نه اثبات و تعيين امام.
58 به نظر مى رسد اين سخن امام على(ع) كه مى فرمايد: لولا حضور الحاضر وقيام الحجه بوجود الناصر لالقيت حبلها على غاربها 59 اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى اطراف ام را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت حجت تمام شده است مهار شتر خلافت را رها مى ساختم.,مويد نظراخير است, يعنى حضور مردم و بيعت با آن حضرت زمينه را فراهم كرد تا حضرت بتواند امامتى كه حق اوست و ولايتى كه دارد اعمال نمايد.
نقض و نكث بيعت
حضور همگان يا فقط گروهى از مردم
درباره مورد اول مى فرمايد: فلم يكن للشاهد ان يختار ولا للغائب ان يرد 63 حاضران حق فسخ ندارند و غائبان حق رد ندارند. غايب اعم از اين اهل آن شهر باشد و حضور نداشته باشد و يا اين كه اصلا ساكن شهر ديگرى باشد به ويژه اين كه اين سخن امام خطاب به معاويه است كه در شام بود و به بهانه عدم حضور در مراسم بيعت از فرمان على سرباز مى زد. و درباره مورد دوم فرمود: هذه بيعه عامه من رغب عنها رغب عن دين الاسلام واتبع غير سبيل اهله 64 اين بيعتى است عمومى, هركس از آن سرباز زند از دين اسلام خارج شده است و راه ديگرى غير از راه مسلمين پيموده است. ملاحظه مى شود كه امام در حالى بيعت خود را بيعت عمومى توصيف مى كند و همگان را ملزم به مفاد آن مى داند, كه افرادى چون عبدالله بن عمر, سعدبن ابى وقاص, حسان بن ثابت, محمدبن مسلمه, اسامه بن زيد, زيدبن ثابت و در اين بيعت شركت نداشتند.
تجديد نظر در بيعت
آزادى يا اجبار؟
بيعت در روزگار معاصر
مبناى اهل سنت:
مبناى انتخاب:
آيا انتخابات امروز همان بيعت است: بايد يادآور شد كه انتخاباتى كه امروزه صورت مى گيرد نمى تواند همان بيعت عصر اول باشد چراكه آن گونه كه پيش از اين نيز گفته شد: بيعت به معناى پذيرش طاعت است و بيعت كننده متعهد مى شود طبق راى و نظر بيعت شونده عمل كند و حال آن كه ماهيت انتخابات عكس بيعت است و شخص منتخب بايد بر اساس توكيل و اراده موكل اقدام كند. افزون بر آن بيعت قابل فسخ و عزل نيست ولى در انتخابات و توكيل اين امر متصور است. و اگر بنا باشد در آيات و روايات دليل بر صحت انتخاب پيداكرد مى بايست اين امر را در ديگر عناوين نظير شورا جستجو نمود.
مبناى بيعت بعد از شورا: بعضى عقيده دارند در ايـــن زمان كـــه دستـــرسى بـــه امـــام منصـــوب ممكن نيست مى بايست به طـــريقه بيعت بعد از شورا مسئله را حل كرد بدين معنا كه ابتدا اهل حـــل و عقد با بررسى هاى لازم نامزد ولايت را تعيين مى كنند و سپس بـــا مراجعه به آراى عمومى (بيعت به مفهوم سياسى) و بيعت عمومى, مردم بر اين انتخاب صحه مى گذارند. 70 قبول اين نظر در اين روزگار مبتنى بر پذيرش شيوهء گزينـــش اهل سنت بعد از پيامبر است كه در شورا و با بيعت خاص تعيين و سپس در مســـجد پيامبر و با بيعت عمومى صورت گرفت.
مبناى تعيين توصيفى: مطابق اين مبنا, انتخاب رهبر و ولى امر, در عصر غيبت كه بـــه نيابت از حضرت حجه ابن الحسن(عج)است به نحو تعيين از سوى آن حضرت مى باشد.
لكن اين تعيين به شكل تنصيصى و آن گونه كه در عصرائمه و نواب خاصه انجام شده نيست بلكه تعيين توصيفى است بدين معنا كه منوب عنه (امام معصوم) با بيان شرايطى مردم را در شناخت ولى و رهبر راهنمايى كرده است و اين خود مردم هستند كه بايد با تحقـــيق و تفـــحص و يا مراجعه به خبره و اهل نظر و تشخيص به رهبر واقعى دست يابند. 71 تفاوت اين دو مبناى اخير در اين است كه بر مبناى اول, مردم رهبر را انتخاب مى كنند و يا بر انتخاب اهل حل و عقد صحه مى گذارند, ولى بر مبناى دوم مردم نقشى در انتخاب رهبر ندارند, چراكه اصلا رهبر انتخابى نيست بلكه انتصابى است.
بررسى
مكن كـــان مـــن الـــفقـــهاء فللعوام ان يقلدوه, هو حجتى عليكم, جعلته عليكم قاضيا, جعلته عليكم حاكما آن چه به ذهن متبادر است نصب بر شيوه غيرمعين است. بر اين اساس نه بيعت و نه انتخاب نقش مستقيم در تعيين رهبر ندارد, بلى بعد از تعيين مى توان با بيعت به مفهوم اصلى و يا مفهوم جايگزينى, رهبر را در اعمال ولايت يارى داد و بــه او دل گرمى بخشيد.
نقش غيرمستقيم مردم در معرفى رهبر
نقش بيعت در تحكيم ولايت فقيه
نمود بيعت در عصر غيبت
پی نوشت:
1. ترتيب كتاب العين, بيع.
2. مفردات, بيع.
3. النهايه فى غريب الحديث والاثر, بيع.
4. همان.
5. مقدمه ابن خلدون (مترجم), ج1, ص400.
6. دراسات فى ولايه الفقيه ج1, ص523.
7. معالم الحكومه الاسلاميه, ص260.
8. انوار الفقاهه, ج1, ص517.
9. ممتحنه(60) آيه12.
10. سنن النسائى, ج7, ص38.
11. فتح(48) آيه10.
12. سنن النسائى, ج7, ص141.
13. الاعتقاد والهدايه الى سبيل الرشاد, ص275.
14. ارشاد مفيد, ج1, ص235.
15. نهج البلاغه, صبحى صالح, نامه54.
16. تفسير الدرالمنثور, ج7, ص517.
17. همان, ص522.
18. همان, ص522.
19. همان.
20. سنن النسائى, ج7, ص137ـ143.
21. تاريخ طبرى, ج2, ص94.
22. طبرسى, احتجاج, ص56و64.
23. تاريخ طبرى, ج2, ص449 فروع ولايت, ص155.
24. نهج البلاغه فيض, ص840.
25. كشف الغمه, ج2, ص158.
26. مقاتل الطالبين, ص35, به نقل از دراسات فى ولايه الفقيه, ج1, ص506.
27. كشف الغمه, ج2, ص254.
28. ارشاد مفيد,ج2, ص38.
29. همان, ص94.
30. همان, ص168.
31. عيون الاخبار, ج2, ص238.
32. غيبت نعمانى, ص262.
33. همان, ص263.
34. فتح(48) آيه10.
35. همان, آيه18.
36. توبه(9) آيه84.
37. ممتحنه(60) آيه12.
38. نورالثقلين, ج5, ص307 وسائل الشيعه, ابواب مقدمات نكاح, باب117, ح4.
39. بحارالانوار, ج68, ص395.
40. الدر المنثور, ج8, ص139.
41. همان, ص139 موطا, ص651.
42. سنن النسائى, ج7, ص141.
43. همان, ص139.
44. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه6, و نيز ر.ك: نامه 7و9و54 و خطبه 8و34.
45. تاريخ طبرى, ج2, ص87و94 تاريخ پيامبر اسلام, ص181 و 189.
46. سيره ابن هشام (دار احياء التراث العربى), ج2, ص75 و 97.
47. تاريخ پيامبر اسلام, ص190.
48. همان, ص663.
49. خليفه اول با بيعت دو مرحله اى (بيعت خاص در سقيفه و بيعت عام در مسجد) , خليفه دوم به وصيت خليفه اول, خليفه سوم با راى اكثريت شوراى تعيينى و بالاخره خليفه چهارم با بيعت مردم معرفى شدند.
50. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه6.
51. همان, خطبه8.
52. همان, نامه54.
53. ارشاد مفيد, ج1, ص237.
54. نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه3.
55. همان, نامه62.
56. دراسات فى ولايه الفقيه, ج1, ص523.
57. انوارالفقاهه, بيع, ج1, ص526.
58. معالم الحكومه الاسلاميه, ص262.
59. انوارالفقاهه, بيع, ج1, ص516.
60. نهج البلاغه, خطبه3 انوارالفقاهه, بيع, ج1, ص526.
61. نهج البلاغه صبحى صالح, خطبه34.
62. ارشاد مفيد, ج1, ص237.
63. بحارالانوار, ج27, ص68.
64. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه6.
65. ارشاد مفيد, ج1, ص237.
66. نهج البلاغه صبحى صالح, نامه7.
67. همان, نامه1.
68. همان, خطبه136.
69. ر.ك: الاسكانى, المعيار والموازنه, ص38.
70. دراسات فى ولايه الفقيه, ج1, ص493.
71. معالم الحكومه الاسلاميه, ص258.
72. محمدهادى معرفت, ولايت فقيه, ص134 انوارالفقاهه (بيع), ج1, ص519.
73. ر.ك: قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران مصوب 1368, اصل107.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}